آه وقتي كه تو لبخند نگاهت را ، مي تاباني ، بال مژگان بلندت را ، مي خواباني آه وقتي كه توچشمانت را،آن جام لبالب از جاندارو را،سوي اين تشنه جان سوخته مي گرداني موج موسيقي عشق، از دلم مي گذرد ، روح گلرنگ شراب ، در تنم مي گردد دست ويرانگر شوق ، پرپرم مي كند ، اي غنچه رنگين پر پر من در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد، برگ خشكيده ايمان را ، در پنجه باد رقص شيطان خواهش را ، درآتش سبز، نور پنهاني بخشش را ، در چشمه مهر اهتزازابديت را مي بينم بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست ، اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست كاش مي گفتي چيست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است ((فريدون مشيري))
آه وقتي كه تو لبخند نگاهت را ، مي تاباني ، بال مژگان بلندت را ، مي خواباني
آه وقتي كه توچشمانت را،آن جام لبالب از جاندارو را،سوي اين تشنه جان سوخته مي گرداني
موج موسيقي عشق، از دلم مي گذرد ، روح گلرنگ شراب ، در تنم مي گردد
دست ويرانگر شوق ، پرپرم مي كند ، اي غنچه رنگين پر پر
من در آن لحظه كه چشم تو به من مي نگرد، برگ خشكيده ايمان را ، در پنجه باد
رقص شيطان خواهش را ، درآتش سبز، نور پنهاني بخشش را ، در چشمه مهر
اهتزازابديت را مي بينم
بيش از اين سوي نگاهت نتوانم نگريست ، اهتزاز ابديت را ياراي تماشايم نيست
كاش مي گفتي چيست ، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاري است
((فريدون مشيري))